همیشه صحبت از تفریح که در هر جمعی میشود حتما یکی دو نفری هستند که بگویند ما ایرانیها اصولا تفریحی جز رستوران رفتن نداریم و برای همین رستورانهای جدید عین قارچ هر روز از زمین سر در میآورند. اگر در حال صحبت با دوستان از فرنگ آمدهامان باشیم حتما خواهیم گفت که ما مثل شما دنسکلاب و بار نداریم و برای همین مردم افسردهای هستیم و فلان و بهمان.
همه این حرفها درست. اما جایی حوالی هفتتیر. یک کافیشاپ است که با بقیهی کافیشاپها فرق دارد. میتوانید علاوه بر اینکه چیزی برای خوردن یا نوشیدن سفارش میدهید، یک بازی هم سفارش بدهید. بازیها که همهگی گیم بورد هستند- یعنی روی میز انجام میشوند- در یک قفسه به تفکیک درجه چیده شدهاند. میتوانید از هر کدام از گردانندگان کافه بخواهید به شما دربارهی بازیها توضیح دهند و شما را راهنمایی کنند که بازی مناسب تعداد و حال و هوای گروهتان را انتخاب کنید.
میتوانید از خوراکیهای محبوب کافه مثل مک اندچیز (که البته بسیار پر کالری است!) یا شیکهای پرطرفدارش سفارش دهید یا اینکه فقط یک بازی سفارش دهید و با دوستانتان خوش بگذرانید.
آدرس کافه بوردگیم: میدان هفتتیر، خیابان بهار شیراز، خ سلیمان خاطر(لاین چپ)، كوچه گلزار، پ
در متن زیر گفت و گوی همشهری جوان با صاحب کافه برد را می توانید بخوانید:
یکی از همکارانم برنامه نویس بود. پیشنهاد دادم برای خودمان شرکت بزنیم. قبول کرد. یک نفر دیگر هم اضافه شد. نفری سه میلیون و 500هزار تومان پول گذاشتیم و شرکت کامپیوتریمان را تأسیس کردیم. چهار سال کار کردیم. شرکت حسابی پا گرفته بود. ۱۲نفر کارمند داشتیم و با برندهای بزرگ کار می کردیم اما از آن جا که شراکت سخت است، سال۹۳ به مشکل خوردم و از شرکت زدم بیرون.
دلم می خواست کافه بزنم؛ مثل همه ی جوان هایی که یک دوره ای فکر می کنند حتما باید کافه بزنند. یک شور جمعی است، درست مثل اپلای کردن. با فروختن خانه ی پدری، سرمایه ای به دستم رسید. دلم نمی خواست با پولم خانه بخرم. می خواستم کار کنم. دو سال قبلش از طریق یکی از دوستان با مفهوم، بوردگیم آشنا شده بودم. فهمیدم چقدر هیجان انگیز است و چه صنعتی بزرگی در این حوزه فعال است. وقتی تصمیم گرفتم کافه بزنم، یکی از دوستان معمارم گفت: «چرا بوردگیم کافه نمی زنی؟» برایم توضیح داد که چنین مفهومی در دنیا یک تجارت موفق است؛ کافه ای که مثل همیشه قهوه ات را می خوری و در کنارش بازی های رومیزی انجام می دهی. همان لحظه گفتم باید این کار را بکنم. با هرکس مشورت کردم، نظرهای مثبتی نشنیدم؛ «داداش، داری اشتباه می زنی!»، «پولتو نریز دور»، «اون جا فرق داره، این جا نمی گیره» و...
بیشتر این حرف ها به خاطر این بود که آگاهی شان نسبت به این موضوع کم بود. من اما هر دو پایم را توی یک کفش کردم و گفتم که می خواهم این کار را شروع کنم. همان اول با سر پریدم داخل کار. اولش دقیق نمی دانستم کافه بوردگیم باید چه خصوصیاتی داشته باشد. توی ذهنم یک کافه ی سی متری بود ولی بعد دیدم فضا نمی تواندکوچک باشد. میزهای ما تقریبا اندازه ی میزهای شش نفره است و جا می گیرد. برای شروع ۲۵ بازی داشتم که خیلی هایش جدید بود و از این طرف و آن طرف دنیا جمع كرده بودم. البته الان خوشحالم که ریسک کردم، چون حلقه ی اول کسانی که به این جا جذب شدند، کسانی بودند که با بوردگیم آشنایی داشتند و از این کارم استقبال کردند. همین بازی ده ساعته تا الان ۲۵ بار بازی شده است. زمانی که کارمان را شروع کردیم، فهمیدیم بیشتر تمرکزمان روی بازی ها بوده و خیلی به فکر بخش کافه نبوده ایم؛ «خب حالا کی قهوه درست کنه؟ کی ظرف بشوره؟» اوایل من و خواهرم رفتیم دوره ی باریستایی دیدیم. قرار شد خواهرم که آشپزی اش خوب است، خوراکی درست کند و من سفارش بگیرم. اولین جمعه ی کاریمان، کافه خیلی شلوغ شد. من و خواهرم داشتیم سفارش می زدیم و با یک سینک پر از ظرف کثیف روبه رو شدیم که وقت نمی کردیم بشوییمشان. همان دوست معمارم خیلی معمولی تعارف کرد که کمک نمی خواهید؟ من هم گفتم بیاید ظرف ها را بشوید. بنده خدا یک کوه ظرف شست و رفت. نیم ساعت بعد دوباره سینک پر از ظرف بود و همین بلا را سر یکی دیگر از دوستانمان آوردیم. خلاصه زمان برد تا راه و چاه کافه داری را یاد بگیریم. چند وقت بعد هم یکی از دوستان باریستایمان به ما اضافه شد و باعث شد کارمان خیلی پیشرفت کند. درست است که کسی برای قهوه ی تاپ تهران به این جا نمی آید ولی ما همیشه یک قهوه ی خوب به مشتری می دهیم.