گشت زدن در سانسکریتی و دیدن آن همه هنرمند و گالری و موزه و طبیعت زیبا، به تنهایی نیاز به چندین روز زمان داشت.
بعد از خوردن صبحانه بلافاصله جلسه ی شب اسطوره ای که دیشب کنسل کرده بودیم را برگزار کردیم و خانم ثمینی ادامه ی مولفه های اساسی هندوئیسم را توضیح دادند.
برنامه ی بعدی سخنرانی خانم مهندس مونا جزی با موضوع "هندی بودن" بود. ایشان از مشاهداتشان در طی چندین سال زندگی و سفر به مناطق مختلف هند گفتند و عکسهای زیبایی از سفرهایشان نمایش دادند.
مهمترین بخش سخرانی مربوط به بنارس بود. بنارس شهری در کرانه رود گنگ است. جایی که هندوها از سراسر جهان مرده هایشان را می آورند، می سوزانند و خاکسترش را به رود مقدس میسپارند. هندوها معتقدندکسی که در بنارس میمیرد در زندگی بعدی بدون نقصها و بدبختی های زندگی فعلی اش متولد خواهد شد.
بنابراین بسیاری از مردان و زنان مسن که زندگی های سخت و پر دردسری را تجربه کرده اند به بنارس می آیند تا همینجا روزهای آخر عمر را بگذرانند و بمیرند. طبق گفته های مهندس جزی گروهی به نام ناگابابا در بنارس زندگی می کنند که از گوشت اجساد فاسد رود گنگ میخورند و بدنشان را با خاکستر ها میپوشانند. ناگاباباها معتقدند از دنیا چیزی جز گوشت مردار و خاکسری به عنوان لباس نمیخواهند!
غروب، ورکشاپ ها در قالب نمایشنامه نویسی ادامه پیدا کرد. قرار بود هر کدام از بچه ها یک شی، یک عکس و یک موسیقی محبوب را با خود به دهلی بیاورند و بر اساس آنها تمرینات نمایشنامه نویسی شکل بگیرد.
کارگاه نمایشنامه تا حدود 1 نیمه شب ادامه پیدا کرد و بعد همگی برای خواب به اتاقها رفتیم.

روز پنجم