تور چند روزه، سفرنامه ورکشاپ هند|اسطوره|نمایشنامه (بخش۵)

"هیتر نداریم" به همین سادگی. بعد هم با تعجب می پرسند مگر تهران به سردی دهلی نیست؟ میگوییم تهران از دهلی سردتر است. با این تفاوت که ما بخاری و شوفاژ روشن می کنیم. مثل تمام چیزهایی که تفاوت هندی بودن و ایرانی بودن را نشان میدهد اینجا هم حرف هم را نمی فهمیم و همچنان با تعجب به هم نگاه می کنیم.

آقای راویندر گفته که تا آگرا سه ساعت راه است. مجبوریم برای این چند ساعت بیکاری، کاری پیدا کنیم. تمام راه تا آگرا را آواز خواندیم. اولش از ترانه های عاشقانه شروع شد و در نهایت به سرودهای انقلابی دهه ی فجر رسید.

 

بالاخره به آگرا رسیدیم. کم کم به جایی نزدیک می شدیم که اسم روزمان را به نامش گذاشته بودیم. تاج محل جادویی. قبل از ورود از خودم می پرسیدم تا چه حد می تواند جادویی باشد؟ استاد توصیه کرده بودند تاج محل را در تنهایی کشف کنیم. پس جدا جدا وارد شدیم و هر کدام پی مسیر خودمان رفتیم.
بعد از گذشتن از دالانهای تاریک ناگهان سفیدی تاج محل شگفتزده ات می کند. توی دالانها پر از صداست اما همین که خود بنا را می بینی دست و دلت دیگر به حرف زدن نمی رود. شاید به خاطر همین تاج محل ساکت ترین جایی بود که در هند دیدیم. به نظرم اگر تمام اصول و فنون معماری و فضا سازی را در مورد تاج محل فراموش کنی و فقط و فقط بگویی تاج محل جاییست که می تواند هندیِ پر شور و هیجان را به سکوت وادار کند، جان کلام را درباره ی اعجازش بیان کرده ای.
عجیبترین حسی که بعد چند روز دوری از تهران در تاج محل تجربه کردم، دلتنگی بود. هند آنقدر جذاب بود که اجازه ندهد یاد خانه ات بیافتی. اما انگار انرژی و عشق شاه جهان بعد از صدها سال هنوز اینجا را ترک نکرده است. این را از خیلی بچه های دیگر هم شنیدم. میگفتند دلشان برای شوهرشان، نامزدشان، مادرانشان و... تنگ شده. بعضی هایشان هم گریه می کردند. وقتی دلیلش را می پرسیدی میگفتند نمیدانیم. دلمان تنگ است.
حالا نمیدانم تمام اینها یعنی جادویی بودن یا نه. اما به هر حال تاج محل خوب یا بد این بود. جایی بود که این احساسات را در تو بر می انگیخت. ممکن است مثل خیلی ها بگویی تاج محل هم مسخره اش را در آورده بود یا مثل خیلی های دیگر وقتی ازش حرف می زنی اشکهایت سرازیر شود.
نزدیک غروب به قصد دهلی از تاج محل بیرون آمدیم. آخر شب کلاس اسطوره شناسی با تمام حستگی ها برگزار شد و بعدش طبق معمولِ این شبها، خواب جنون آمیز تنها چیزی بود که از پسش بر می آمدیم
.

روز ششم