خاطره ای از اولین تور کردستان قسمت اول
اردیبهشت ۸۹ بود که برای اولین بار به هورامان رفتیم. سه شنبه شب از تهران حرکت کردیم و چهارشنبه صبح به هورامان رسیدیم. هورامان سرزمینی کوهستانی است که بین شهرهای مریوان و سنندج و کشورهای ایران و عراق قرار گرفته است. وصف هورامان را از دوستم، بیساران، زیاد شنیده بودم و چند باری هم قرار بود که با هم به هورامان سفر کنیم اما، فرصت نشده بود.
صبحانه را که خوردیم، هوا دیگر روشن شده بود و زیبایی های هورامان آشکارتر. سلسله کوه های بکر و سر به فلک کشیده، جنگل های بلوط و چشم انداز یک سره سبز چشم ما را خیره کرده بود. افسوس خوردیم که چرا زودتر از این به هورامان نیامده بودیم. از قرآن تاریخی روستای نگل دیدن کردیم و به سمت اورامان تخت به راه افتادیم. مسیر روز اول پیاده روی از روستای قلعه جی به درکی بود و بین این دو روستا رودخانه و دره ای بسیار زیبا قرار داشت که می خواستیم پیاده این مسیر ده کیلومتری را طی کنیم. پیاده روی آن روز ما در دره هورامان یکی از زیباترین و خاطره انگیزترین تجربه هایم از طبیعت گردی بود. آن قدر منظره های بکر و سرسبز و گل های رنگارنگ دیدیم که شمارشان از خاطرم رفته است. تعداد کم همسفران و قدیمی بودنشان هم سبب شده بود که جوی صمیمی بر سفر حاکم شود. بیساران هم که خودش عاشق هورامان بود آن قدر شور و شوق نشان می داد که ما را هم به وجد می آورد. وقت غروب یه کافه ای در روستای درکی رسیدیم. فضای قدیمی و خودمانی آن کافه و کافه های دیگری که روزهای بعد در هورامان دیدیم هم از دیگر جذابیت های تور کردستان بود. شب به اورامان تخت رسیدیم: شهر کوچک پلکانی ای که در اعماق کوه ها و دره های هورامان قرار گرفته است. شب را در هتل سنگی هورامان خوابیدیم.
روز بعد از زیارتگاه پیر شالیار دیدن کردیم و اورامان تخت را به قصد مریوان ترک گفتیم. به دلیل شلوغی و باریک بودن جاده ترافیک زیادی به وجود آمده بود اما بر خلاف تهران که آدم ها عصبانی و ناراحت می شوند و شروع به بوق بوق می کنند مردم تا امکانش فراهم می شد ماشین هایشان را کنار می زدند و شروع می کردند به رقصیدن . این را هم تا یادم نرفته بگویم که وقت نهار در میان راه در روستای کماله کبابی خوردیم که هنوز که هنوز است مزه آن از یادم نمی رود. ۳ تا از مسافران با همدیگر ۵۴ سیخ کباب سفارش دادند و بقیه هم آنقدر خوردند که کباب های کبابی تمام شد! داشتم می گفتم از کنار جاده صدای موسیقی و رقص کردی می آمد ماهم پیاده شدیم و به آن ها پیوستیم. بعد از کلی شادی و خوشحالی ناگهان در مدت زمان کوتاهی آسمان سیاه شد و باران تندی شروع به باریدن کرد.