حوالی ساعت ده و نیم شب به مقصد کویر مرنجاب از تهران حرکت کردیم. بچه ها خودشان را معرفی کردند و با هم آشنا شدند. در راه اکثرا بیدار ماندیم و مشغول حرف زدن و بازی شدیم. وقتی به مرنجاب رسیدیم هوا داشت رو به روشنی می رفت.
این اولین مواجهه ی من با کویر بود. زمینی بی انتها و خشک. هر کجا که سر می گرداندی، تنها زمین بود و خاک. با کمک بچه ها آتش روشن کردیم و دور آتش نشستیم و منتظر طلوع آفتاب شدیم. دیدن طلوع آفتاب در کویر حس بی نظیری دارد. آسمان خیلی نزدیک است و خیلی دور. خورشید انگار دم دست است. فقط باید کمی دست دراز کنی تا بگیریش برای خودت.
خورشید که طلوع کرد به کمک هم بساط صبحانه را آماده کردیم. چای زغالی که درست کرده بودیم حالا آماده ی خوردن بود. هوا هنوز سرد بود و چای خیلی می چسبید. بعد صبحانه کمی گشت زدیم . بعضی عکاسی کردند و بعضی دیگر ترجیح دادند که در سکوت تنهایی، یا دو تایی قدم بزنند. یک عده هم زیر آفتاب ملایم صبح دراز کشیدند.
بعد به سمت رمل های شنی به راه افتادیم. پایین رمل ها کفش هایمان را در آوردیم و از رمل ها بالا رفتیم. یک عده میانه های راه نشستند و همان جا به شن ها مشغول بازی شدند، اما بعضی تا بالای رمل ها رفتند و از آنجا خودشان را پایین انداختند. آنهایی که تجربه اش کردند می گفتند حس خیلی خوبی بود.
بعد از آن نوبت دریاچه نمک بود. هر روز کامیون هایی برای برداشت نمک به آنجا می آیند. پیش از رسیدن ما کامیون ها رفته بودند. زمین دریاچه نمک کمی نرم بود اما خشک و ترک خورده. بچه ها بیشتر آنجا عکاسی کردند و بعد به سمت کاشان راه افتادیم. در آنجا نهار خوردیم و بعد به تهران بازگشتیم.
کویر مرنجاب همه چیز را با هم داشت.