این گزارش به همت خانم سپیده صدفی از همسفران تور جامعه شناسی هند تهیه و گردآوری شده است.
اولین تصویری که با شنیدن "هندوستان" جلوی چشمتان زنده می شود چیست؟ رقص و آواز، لباس های رنگارنگ، غذاهای تند و تیز، پرستش گاو، آلودگی، فقر، زاغه نشینی، بت پرستی و خیلی چیزهای دیگر. همیشه آرزویم بوده که هند را ببینم، چه زمان کودکی که مشتری پر و پا قرص فیلم های هندی ویدیو کلوپ بودم، و چه وقتی که در دانشگاه فهمیدم کشوری با این جمعیت کلان بر پایه ی نظام کاستی روزگار می گذراند. در این نوشته می خواهم هند را از دریچه ی چشم من ببینید، توریستی ایرانی با اندک سوادی در حیطه ی جامعه شناسی.
هواپیما که در فرودگاه ایندیرا گاندی می نشیند ته دلم خالی می شود، مدت هاست چنین ذوق زده نبوده ام. فرودگاه در مرتب ترین و تمیزترین حالت ممکن قرار دارد. بی دردسر به گیت کنترل پاسپورت می رسیم. مامور مدام به پاسپورتم ور می رود و کوتاه کوتاه نگاهم می کند. وضع بقیه همسفران هم همین است. با خودم فکر می کنم شاید چون از ایران آمده ایم انقدر تعلل می کنند. دستانم را لبه ی میز مامور کنترل گذاشته ام و تنم را یله کرده ام، به رویش نمی آورد. بعد از چند دقیقه سرش را بلند می کند و می پرسد: "شما عربی صحبت می کنید؟" می گویم: "من انگلیسی حرف می زنم." "در ایران هم؟" "ما در ایران فارسی حرف می زنیم. کمی شبیه زبان شماست." و پس ذهنم کلمات مشترک را مرور می کنم: جان، عشق، دنیا، دوست. لبخند می زند. "فارسی زبان مشکلسیت. بیشتر شبیه اردوست تا هندی." و مهر ورود را به صفحه پاسپورتم می کوبد. به محض اینکه چمدان هایمان را از روی نوار نقاله برمی داریم مامور دیگری جلویمان را می گیرد و با انگلیسی دست و پا شکسته ای بهمان می فهماند که باید شماره ی روی چمدانمان را با برچسب روی بلیطمان تطبیق بدهد تا مطمئن شود اشتباهی چمدان مسافر دیگری را برنداشته ایم.
باران می بارد. نزدیک نیمه شب مینی بوس نارنجی رنگی پی مان می آید که روی شیشه ی جلویش با حروف درشت انگیسی نوشته است "توریست". سه مرد هندی در اتوبوسند: راننده، کمک راننده و یک لیدر فارسی زبان که در دانشگاه جواهر لعل نهرو دکترای ادبیات فارسی می خواند، محمد محبی. سیه چرده و درشت اندام است و لبخند مهربانی دارد. از اسمش حدس می زنم که مسلمان باشد. خودش را معرفی می کند و بهمان توضیح می دهد که فردا صبح ساعت 9 دنبالمان می آید و ما را به بازدید می برد. هنگام صحبت به زبان فارسی لهجه ی شیرینی دارد. پیش از حرکت به سمت هتل، کمک راننده با سبدی پر از حلقه گل نارنجی وارد مینی بوس می شود و به رسم خوشامدگویی گل ها را می اندازند دور گردنمان. حین حرکت از شیشه ی اتوبوس بیرون را تماشا می کنم. سیمای شهر خیلی با آنچه در ذهن داشتم متفاوت است. از بلوارهای خلوتی رد می شویم که دو طرفش را درخت کاشته اند و کف خیابان ها نسبتا تمیز است. ماشین های زیادی در سطح شهر وجود دارد و گدایی نمی بینم.
هتل محل اقامتمان پنج ستاره است. کارمندان دم در ورودی ضمن خوشامدگویی، کیف هایمان را می گیرند و از دستگاه اسکن رد می کنند، انگار که نگران باشند بمب همراهمان داشته باشیم. البته در روزهای بعد متوجه شدم اسکن کیف ها در هند امری مرسوم است که در همه ی اماکن عمومی از جمله مترو و مراکز خرید انجام می شود. تا منتظریم اتاق هایمان حاضر شود اطرافم را نگاه می کنم. لابی هتل بزرگ است و سقف بلندی دارد. وسطش میز مدور پذیرش قرار دارد و گله گله اطراف سالن را مبل راحتی چیده اند. یک گوشه اش هم رستوران است.
با دوستم، شکوه، کارت اتاقمان را تحویل می گیریم. طبقه هفتم، 712. یکی از پادوهای هتل چمدان هایمان را حمل می کند و در اتاق می گذارد. تشکر می کنیم و قبل از اینکه بخواهیم بهش انعامی بدهیم غیب می شود. اتاق کوچکیست با تختی دو نفره. پنجره اش باز نمی شود. تا شکوه چمدانش را باز کند به دستشویی می روم. تار موی بلند مشکی کنار سینک و صابون مصرف شده توی ذوقم می زنند. موجود هزارپا مانندی هم کف وان حمام جولان می دهد. در این فاصله شکوه در کمد را باز کرده و مانند برق گرفته ها به سمت وسط اتاق عقب نشینی کرده است. حوله ی حمام چرکی در کمد آویزان است، و بند دور کمرش مزین به لکه ی کهنه ی قهوه ای رنگ و خونابه مانندی است. بدون رودربایسی در اتاق را باز می کنم و با استفاده از کفشم حوله را کنار راهرو قرار می دهم. برای اینکه دیگر غافلگیر نشویم سایر قسمت های اتاق را هم وارسی می کنیم. پتوی روی تخت را برمیگردانیم، و همان طور که انتظار داشتیم لکه ی زرد رنگ بزرگی را می بینیم که گوشه ی پتو جا خوش کرده است. خسته تر از آنیم که از پذیرش هتل بخواهیم برایمان پتوی تمیزی بیاورد، پس تا صبح از سرما می لرزیم، آخر دستگاه تنظیم دمای اتاقمان هم خراب بود.
بعد از شب وحشتناکی که از سر گذراندیم، رسیدن صبح نعمتی بود. صبحانه را می خوریم و ماجراجویی چند روزه مان کلید می خورد. آنچه زین پس می نویسم، چکیده ای از مشاهده هایم در طول اقامت یک هفته ای در شهرهای دهلی و ریشی کش است.
•سیمای شهر
ظاهر دهلی در روز با شب تفاوت بسیاری دارد. آنچه در خیابان های هند می گذرد به تنهایی برای نوشتن یک کتاب کافی است. فضا بیش از حد شلوغ و آکنده از صدای بوق های ممتد و مقطع، و خیابان های پر از پیاده و سواره اند. شاید به اندازه ی نصف جمعیت انسان ها، در معابر حیوانات مختلف دیده باشم. در دهلی سگ فراوان است، همه هم گرمازده، بی حال و بی خطر گوشه ای دراز کشیده اند و کاری با کسی ندارند. چند باری هم چشمم به میمون هایی خورد که در چمن آرمیده بودند. ریشی کش نیز محل استقرار گاوهای معمولی یا کوهان دار است که بسیار مورد احترامند، به طوری که اگر در یک معبر باریک انسان و گاوی به هم برسند، حق تقدم با گاو خواهد بود. لیدر محلی ما در ریشی کش که یک هندوی معتقد بود، هنگام مواجهه با هر گاو آن را نوازش می کرد و سپس با احترام هر چه تمام تر به کفلش دستی می زد و آن را جهت تبرک به صوت می کشید و ذکر گویان به راهش ادامه می داد. همچنین شاهد ازدحام چند گونه میمون ها در ریشکش بودم که بسیار باهوشند که اگر حواستان نباشد ممکن است وسایلتان را بدزدند، همان طور که یکیشان از بالای ساختمانی به کف خیابان پرید و با پاره کردن گوشه ی کیسه ای که در دست داشتم خود را به صرف تعدادی میوه ی کاکتوس مهمان کرد.
تابلوهای راهنما در سطح شهر اکثرا آبی پررنگ هستند که رویشان به چهار زبان نام خیابان را نوشته اند: هندی، پنجابی، اردو و انگلیسی. با خواندن چند تابلو می فهمم که خیابان به زبان هندی می شود "مارگ". البته بعضی جاها هم از “Road” به معنی جاده استفاده می کنند.وسایل نقلیه شامل ماشین شخصی، موتور سیکلت، تاکسی، توک توک یا ریکشا، اتوبوس و مترو می شوند. قاعده ی تردد در خیابان ها عبور از سمت چپ خیابان است، چرا که فرمان سمت راست قرار دارد. همه برند ماشینی در شهر دیده می شود، از ماهیندرا که کارخانه ی اتومبیل سازی داخلی هندوستان است، تا بنز، بی ام و، و بیشتر از همه هوندا. بیشتر ماشین ها تک سرنشین و راننده ها مرد هستند. در عوض تعداد زیادی از راننده های موتورسیکلت را خانم ها تشکیل می دهند، که با لباس سنتی شان مشغول رانندگی اند و همه بلااستثناء کلاه ایمنی بر سر دارند. سوار هیچ اتوبوسی نشدم، اما هنگام عبور از کنارشان متوجه شدم که اغلبشان به جای اتوبوس، مینی بوس هایی بسیار مستهلکند که بیش از ظرفیتشان مسافر سوار می کنند، به طوری که بیشتر شبیه کنسرو متحرکی از آدم های زنده هستند تا وسیله نقلیه. البته بر چهره ی هیچ یک از مسافران نشانی از ناراضایتی دیده نمی شد و اغلب با لب هایی خندان مشغول گفتگو با کنار دستی شان بودند. این در حالیست که متروی دهلی نظمی مثال زدنی دارد. در راهروهای منتهی به قطار، علاوه بر تبلیغات تجاری، تابلوهایی نصب شده اند که با استفاده از نقاشی و نوشته انداختن آب دهان در محیط مترو را ممنوع کرده و برایش جریمه ای دویست روپیه ای در نظر گرفته اند. با نگاهی اجمالی می توان دریافت که همه قشری از مترو استفاده می کنند. بلیط مترو ژتون هایی پلاستیکی هستند که بسته به مقصد قیمتشان فرق می کند. روی سکه ها نقش "قُطُب منار" را حک کرده اند که از سایت های توریستی دهلی محسوب می شود. پیش از رسیدن قطار، مسافران در محل های مشخص شده که مجاور در ورودی قطار قرار می گیرد صف می بندند و پس از پیاده شدن مسافران قبلی، یکی یکی و به نوبت سوار قطار می شوند. کسی دیگری را هل نمی دهد، و مترو بیش از ظرفیتش مسافر سوار نمی کند، حتی در ساعات شلوغی. با مشاهده ی نقشه ی ایستگاه هاست که می توان از عظمت دهلی با خبر شد. در بیشتر بخش ها، مترو روی زمین و بر روی پلی هایی بر فراز خیابان ها حرکت می کند. هوای داخل واگن ها خنک و مطبوع است و در دو سر هر واگن از سقف سیم هایی آویزان است که از آن ها برای شارژ تلفن همراه استفاده می شود. صدای گویا نام ایستگاه ها را به زبان های هندی و انگلیسی اعلام می کند و کناره ی درها تابلویی وجود دارد که نوشته است: "لطفا جای خود را به سالمندان و افراد ناتوان بدهید." کلمه ای که آن را "ناتوان" ترجمه کرده ام، در حقیقت “Differently Able” است، که ترجمه ی تحت اللفظی اش می شود "توانمند به گونه ای متفاوت". آیا به کار بردن این عبارت و لحن غیردستوری تابلو زیبا نیست؟
اما وسیله نقلیه ای که بیشتر از همه توجه توریست ها را جلب خواهد کرد همان سه چرخه های موسوم به توک توک است. توک توک ها با استفاده از موتور یا دوچرخه حرکت می کنند و رنگ ها و ظرفیت های مختلفی دارند. پشت اغلب توک توک ها به انگلیسی و با غلط املایی عباراتی چون "بوق بزنید"، "ایست" یا "فاصله را حفظ کنید" دیده می شود، که البته راننده ها خود هیچ یک از این گزاره ها به جز بوق زدن مداوم را رعایت نمی کنند! عبور و مرور با توک توک هم فال است و هم تماشا. این وسایل علی رغم ایمنی ناکافی، با حداکثر سرعت حرکت می کنند و با دیدن هیچ جاندار یا بی جانی متوقف نمی شوند و در میان زمین و هوا، بالاخره راهی برای عبور از بین هرج و مرج همیشگی هند می یابند.
جاده های بین شهری بسیار ناصاف و پر از دست انداز هستند، و حتی جاهایی دو لاین جاده یکی می شوند و وسایل نقلیه هر یک از سمتی که برایشان راحت تر است عبور می کنند! اگر راننده ای قصد سبقت گرفتن از وسیله نقلیه جلویی را داشته باشد، از چندین متر عقب تر برای جلب توجه وی شروع به زدن بوق ممتد می کند و تنها پس از عبور کامل است که دستش را از روی بوق برمی دارد. جالب است بدانید که بوق زدن چنان بین مردم هند پذیرفته شده و عادی است که حتی دیگر کسی نسبت به آن واکنشی نشان نمی دهد، برخلاف ما که با صدای هر بوق از جا می پریدیم و سر را به جهت صدا می گرداندیم تا ببینیم قرار است با چه وسیله ای برخورد کنیم.
نوع چیدمان محله ها نیز در دهلی جالب توجه است. برخلاف آنچه در اغلب شهرهای دنیا مرسوم است، مرزی بین محله های فقیرنشین و مرفه وجود ندارد. مصداق این گزاره، همجواری هتل هیلتون و مراکز خرید مدرن، با یک زاغه ی کاملا مخروبه بود. گویی خیابان حد واسط این دو اقامتگاه، در واقع مرزی نامرئی بود که این دو دنیای متفاوت را از هم تفکیک می کرد. ریشی کش بر خلاف دهلی، از نظر منطقه بندی تقریبا یک دست است. خانه ها یک شکل و مشاغل شبیه به هم هستند و ظاهر هر خیابان به دیگری شباهت دارد. بسته به اینکه کدام قسمت از شهر قرار دارید تبلیغات مختلفی را مشاهده خواهید کرد. در تمام این تبلیغات از مدل های زن و مرد هندی استفاده شده است که اغلب چهره هایی جذاب و پوست هایی روشن تر از مردم عادی دارند. در بیشتر نقاط شهر بر بیلبوردها تبلیغ سیم کارت با اینترنت پرسرعت به چشم می خورد، و در مناطق متمول تر ممکن است تبلیغ نمایندگی های لباس مارک دار را ببینید. در جاده ی منتهی به ریشی کش اکثر تبلیغات متعلق به سالن های عروسی و تشریفات بودند، در حالی که در سایت های احداث خط مترو دیوار نوشته ها بیشتر بر لزوم ایمنی به هنگام کار تاکید می کردند. تابلویی که در جای جای شهر با طرح ها و جمله بندی های متنوع به چشم می خورد، حاوی این پیام است که "به هنگام مستی رانندگی نکنید" و این میزان فراوانی حکایت از مصرف بالای مشروبات الکلی دارد.
شاید بیراه نباشد اگر دهلی را به خانه ای وسیع با ساکنین بی شمار تشبیه کنم. در هرم گرما و صدای بوق ممتد ماشین ها، زیر نرده ی خیابان، گوشه ی پیاده روها، و تقریبا هر فضای خالی قابل دسترسی عده ی زیادی مشغول چرت زدن هستند و خوابشان چنان عمیق است که شک می کنی نکند مرده باشند. عابران سعی می کنند از کنار این افراد عبور نکنند، یا آن ها را خطاب قرار ندهند مبادا که بیدار شوند. گوشه ی خیابان ها بساط سلمانی و حمام نیز به راه است. سلمانی ها به قیمتی نازل، با حوله های چرک و تیغ های چند بار مصرف شده، صورت مشتریانشان را می تراشند و موهایشان را کوتاه می کنند. مشت و مال بعد از اصلاح و گرفتن قولنج هم جزو خدماتشان است. هر جا که شلنگ آبی باشد، احتمال حمام کردن نیز می رود. روزی در کناره ی خیابانی خلوت دو مرد جوان را در حال دوش گرفتن دیدم که دست کم نیم ساعت در حالی که تنها لباس زیر به تن داشتند مشغول شستشو و نظافت شخصی بودند. بارها هم زنانی را مشاهده کردم که گوشه ی خلوتی مانند زیر پل، یا حاشیه ی دوردست خیابان ایستاده و مشغول شستن و شانه کردن موهای بلند و مشکی شان و آراستن آن ها هستند، چنان که گویی در اتاق شخصی شان رو به روی آینه قرار دارند. حتی اگر هیچ یک از این افراد را ندیدید، کمی که دقت کنید پارچه های رنگارنگی که بر مبلمان شهری و نرده ها پهن شده اند توجهتان را جلب خواهند کرد، لباس های شسته شده ای که در حال خشک شدن زیر نور آفتاب هستند.
•خوراک
قطعا بخش مهمی از هر سفر، چشیدن غذای کشور میزبان است چرا که غذا نیز بخشی از فرهنگ محسوب می شود. همان طور که ممکن است حدس بزنید، بیشتر هندی ها به زبان انگلیسی مسلطند، پس اگر به آن ها بگویید که نمی خواهید غذایتان تند باشد شما را درک می کنند. به همین سادگی! قیمت غذا در هند مانند سایر چیزها نسبتا ارزان است. خوردن یک وعده غذای کامل، شامل پیش غذا، غذای اصلی، دسر و نوشیدنی در یک رستوران نسبتا مجلل برایتان حدود 500 روپیه تمام می شود، معادل صرف یک وعده غذای معمولی در رستورانی متوسط در تهران. هند هم مانند اکثر کشورهای دیگر نمایندگی چندین رستوران زنجیره ای معتبر را دارد. مانند مک دونالد، پیتزا هات، برگر کینگ، استار باکس وغیره. علاوه بر رستوران های محلی و غربی، نوع دیگری از مصرف مواد غذایی که بسیار رواج دارد، فروش انواع خوراکی توسط دستفروش ها در خیابان است. آب لیمو ترش در لیوان های شیشه ای لک دار، بستنی های یخی دست ساز که مایعی کرم رنگ هستند و در مخروط های فلزی زیر نور آفتاب یخ می بندند، انواع بستنی های کارخانه ای از شکلاتی و وانیلی و آلاسکاهای رنگارنگ که در چرخ دستی های یخچال دار به فروش می رسند، همبرگر و سمبوسه، میوه تازه و انواع خوراکی های دیگر. چیزی که در تمام این اغذیه مشترک است، عدم استفاده از گوشت قرمز می باشد. حتی در مک دونالد که به همبرگرهایش معروف است، تنها گوشت مرغ و ماهی سرو می شود. بسیاری از غذاها نیز کاملا گیاهی هستند، چون تعداد زیادی از مردم هند از مصرف گوشت هر نوع جانداری خودداری می کنند.
مانند ایران، چای نزد هندی ها نوشیدنی غالب است و به طور روزمره مصرف میشود. اما برخلاف ایران که چای سیاه مصرف می شود، هندی ها از چای ماسالا استفاده می کنند که رنگی کدر و نسکافه ای دارد. اگر در یک چایخانه یا هتل درخواست چای کنید، به شما "ماسالا تی" سرو می کنند، پس اگر هوس چای وطنی به سرتان زد، حتما باید بگویید "چای انگلیسی" می خواهید. در این سفر تجربه ی غذا خوردن در رستورانی بین راهی را هم داشتم که منویش شامل انواع غذاها از برگر تا خوراک های چینی می شد.
نکته ای که در پی غذا خوردن مطرح می شود، فرهنگ انعام گرفتن از مشتریان است. در جاهایی مانند هتل ها که گرفتن انعام باب است، هیچ یک از پادوها یا کارکنان هتل بعد از ارائه ی خدمت حتی منتظر انعام هم نمی شدند و با تعظیمی بلند بالا و مودبانه ترین لحن ممکن مشتری را تنها می گذاشتند. اما در رستوران ها، با وجود اینکه مالیات بر ارزش افزوده و هزینه سرویس به طور جداگانه در فاکتور محاسبه می شود، گارسن ها قطعا منتظر گرفتن انعام نیز هستند و حتی سر خود، باقی مانده ی پول مشتری را به عنوان انعام برمی دارند و حاضر به پس دادن آن نمی شوند. در اماکن عمومی دیگر نیز مانند کفشداری یا دستشویی ها برخوردها متنوع است. در دستشویی بین راهی خانمی میانسال کار می کرد که گوشه ی سینک جعبه ای مقوایی برای دریافت انعام گذاشته بود تا هرکس بنا به کرمش چیزی در آن بیاندازد. کفشدار مسجد جامع به محض تحویل گرفتن کفش ها، برای گرفتن انعام داد و قال راه می انداخت، در حالی که کفشدار مقبره ی گاندی بدون هیچ سخنی وظیفه اش را انجام می داد. در ریشی کش هم لیدر محلی به ما گوشزد می کرد با اینکه کفشداری جزو خدمات معبد است، خوب می شود اگر مبلغی را به دلخواه به متصدی آن پرداخت کنیم.
•خانواده
جلوه ی خانواده در هند بسیار جالب است، البته از نگاه من به عنوان یک توریست و آن گونه که از بیرون مشاهده می شود. عموما در معابر عمومی مردان جلوتر از زنان حرکت می کنند. کودکان یا به همراه همسالانشان مشغول بازیگوشی و دویدن در پیاده روها هستند، و یا دست در دست مادرانشان به این سو و آن سو کشیده می شوند. در طی سفر هیچ مردی ندیدم که کودکی همراه خود داشته باشد. زوج های جوان مانند همه جای دنیا دست در دست هم و با لب خندان قدم برمی دارند. از آنجایی که انگشت بسیاری از آنان را خالی از حلقه ی ازدواج دیدم، حدس می زنم دوستی پیش از ازدواج بین دختران و پسران امری مرسوم باشد. سالمندان از قوای بدنی خوبی برخوردارند و بدون نیاز به کمک به امورات خود می پردازند و کیسه های خرید یا وسایل همراه خود را حمل می کنند. دختران و پسران با هم به مدرسه می روند و لباس های متحدالشکل می پوشند. شاید بیشترین برابری و تعامل بین زنان و مردان را در رابطه ی هم مدرسه ای ها با یکدیگر دیده باشم که دوشادوش هم می دوند، هنگام صرف غذا کنار یکدیگر می نشینند و با هم می خندند و احتمالا تا سن مشخصی دغدغه و صحبت های مشترکی دارند، هر چند روزمره و پیش پا افتاده.
شاید یکی از تصورات شما نیز مانند من، این باشد که هندی ها برای بزرگتران خود احترام زیادی قائلند. شاید این تصور ریشه در باورهای فرهنگی ما به عنوان یک ایرانی دارد، که سالمندان و بزرگترها نماد دانایانی سرد و گرم چشیده، و گاها قدرت مطلق خانه هستند و ممکن است برای دیگران تصمیم بگیرند. در حقیقت، فکر می کنم فرهنگ غالب هند نیز بر پایه ی تکریم بزرگتران باشد، همان طور که در اغلب فرهنگ ها چنین قاعده ای سنت بوده یا هنوز هم رواج دارد. اما باید بپذیریم که هند نیز مانند سایر نقاط جهان، از الگوهای متفاوتی در روابط بین نسلی پیروی می کند، خصوصا در مورد نسل های اخیر که دستخوش تحولات فرهنگی متعددی شده اند. من در این سفر هم بی احترامی به سالمندان را مشاهده کردم، و هم گرامی داشتشان را. شبی در حیاط هتل محل اقامتمان مراسمی شبیه به حنابندان برپا بود. بالاخره با جمعیت کلان ساکن دهلی، عجیب نیست که هر شب شاهد برگزاری چندین جشن عروسی در نقاط مختلف شهر باشیم. پس از چند دقیقه ای که به همراه همسفرانم از راهروی مشرف به حیاط پایکوبی مدعوین را تماشا کردیم، توسط مادر عروس به داخل دعوت شدیم. عروس که دختر جوانی بود، ساری گران قیمتی به رنگ سبز تیره و طلايي بر تن داشت، و از نوک انگشتان تا بالای آرنجش نقش هایی از حنا کشیده بود. داماد نیز كه از دستارش مشخص بود پیرو مذهب سيك است، دستار و بلوزی به رنگ سفيد، و جليقه و شلوار قهوه اي رنگ بر تن داشت. از لباس و زیورآلات مهمان ها می شد فهمید که زوجین متعلق به طبقات مرفه و متمول جامعه هستند. مراسمشان مجري داشت و پیشخدمت ها دائما در حال رفت و آمد و پذیرایی از مهمان ها از جمله ما بودند. مهمان ها به نوبت به روی صحنه مي رفتند و مي رقصيدند. خانم هاي مسن رقص پنجابي، پسربچه ها هيپ هاپ به سبك هندي، و ساقدوش هاي عروس هم به شكل هماهنگ با آهنگی خاص. دقایق آخر مراسم مختص رقص دو نفره ی عروس و داماد بود. ابتدا آهنگ ملایمی پخش شد که دختر و پسر جوان، با محجوبیت هر چه تمام تر با آن تانگویی با کمی چاشنی هندي رقصيدند، و از میانه ی رقص ریتم آهنگ شاد و كاملا هندي شد. مانند فیلم های بالیوود، ابتدا داماد قسمتی از آهنگ را براي عروس می خواند و دلش را مي برد، و سپس نوبت عروس بود كه اين كار را تکرار کند. هر كدام در اجرای خود جلوي ديگري زانو مي زدند و ابراز عشق مي كردند. در انتهای جشن هم كليپ مدرنی از عروس و داماد، به سبك آنچه در عروسي هاي خودمان در تهران باب است پخش شد که روایت وار، عروس و داماد را سوار بر ماشین مدل بالایی با لباس های غربی بر تن نشان می دهد که در پارک و رستوران مشغول معاشرت، شادی، و سورپرایز کردن هم هستند و بخش دیگر کلیپ آن ها را در عبادتگاه و در حال نیایش نشان می داد، شايد كه بركتي باشد براي زندگي مشترکشان. نهايت بوسه ی عروس و داماد چه در کیلیپ و چه در حضور ما بر روی پیشانی بود و به هیچ وجه از مرزهای نامرئی احترام گام فراتر نمی گذاشتند. پس از مراسم و هنگام خداحافظی شاهد حداکثر احترام گذاشتن به بزرگتران جمع بودم؛ بدین صورت که جوان ترها جلوی پای بزرگترها زانو می زدند و خاک پایشان را به سان سرمه بر چشم می کشیدند.
نمونه ی دیگری که به دنبال می آید، شاهدی برای بی حرمتی به بزرگتران است. در حالی که روزی که به بازدید از مقبره ی گاندی رفته بودیم، متوجه جنجال و کشمکش متصدی کفشداری با خانم مسنی شدم که با فریادهایشان توجه همه را به سمت خود جلب کرده بودند. پس از چند دقیقه، درگیری لفظی شان چنان بالا گرفت که آقای محبی توضیحاتش را قطع کرد و برای جدا کردنشان پا پیش گذاشت. گویا خانم مسن پیش از بازدید کفش خود را به کفشداری سپرده بود اما هنگامی که می خواست آن را تحویل بگیرد، آقای کفشدار که پسر جوانی بود نتوانسته بود کفش وی را بیابد و از اینکه چه بر سر کفش آمده اظهار بی اطلاعی کرده بود. پس از اینکه آقای محبی آن ها را به آرامش دعوت کرد، پیرزن ناسزاهای آخر خویش را فریاد زد، و در مقابل پسر جوان وی را به سمت در خروجی هل داد و قائله تمام شد. جالب اینجاست که رهگذرانی که شاهد این دعوای این دو نفر بودند، یا بی تفاوت از کنارشان می گذشتند و یا با خنده آن ها را به هم نشان می دادند.
•زنان
هندوستان را به خاطر زنانش دوست می دارم. زیبا، سختکوش و صاحب روحی بزرگ و صیقل خورده. اوریانا فلاچی پس از بازدیدش از هندوستان، زنان هندی را این گونه توصیف می کند: "اکثر زنای هند، پروانه ی آهنی نیستن و موجودای مهربون و غم زده یی ان که تو چشماشون ترس مجازات شدن واسه گناهی که هیچ وقت نکردن موج می زنه. اونا اغلب بچه های لاغر مردنیشون رو – که از کم غذایی مثل عروسکای چند سانتی متری شدن - جای بغل گرفتن مثل یه فانوس تو دستشون می گیرن. شیرینی شون حد و مرز نداره و زنای هیچ کجای دنیا تو ظرافت و فروتنی به گردشون نمی رسن. ولی هیچ وقت نمی تونی بفهمی که این اخلاقشون ذاتیِ یا از رو ترس و وحشت...".
اکثریت قریب به اتفاق زنان هندی از پوشش سنتی خود برای لباس استفاده می کنند، شامل کورتا، که متشکل از بلوزی بلند، شلوار و شال است، و یا ساری، که یک دامن بلند، نیم تنه و شال است. حتی زنانی که به سبک غربی بلوز و شلوار پوشیده اند، کمتر از شلوار جین استفاده می کنند و شلوارهای پارچه ای و نخی به همراه بلوزهایی سبک به رنگ های شاد و متنوع می پوشند. در محله های قدیمی و بومی تر شاید دو یا سه زن را دیده باشم که شلوار جین به پا دارند، اما هر چه به سمت بخش های متمول و تجاری شهر پیش می رویم، تعداد زنانی که لباس های غربی و مارک دار می پوشند بیشتر و حضورشان پررنگ تر می شود. همچنین گروه سنی زنان بر نوع پوشش آن ها تاثیر می گذارد، بدین صورت که هر چه سن زنان بیشتر باشد احتمال اینکه لباس سنتی هندی بپوشند بیشتر است و برعکس. این در حالی است که مردان زیادی را با لباس های غربی می بینم. شلوار جین، بلوزهای آستین کوتاه با نوشته های خارجی، وغیره. تنها قاعده ای که تقریبا به یقین می توانم آن را در پوشش تمام زنان تشخیص دهم استفاده ی آن ها از طرح های زیبا و رنگ های شاد و چشم نواز است که با پوست تیره شان تناقضی دلنشین ایجاد می کند، و همچنین پوشیده بودن لباس هاشان. بیشتر هندی ها ترجیح می دهند به جای کفش، از دمپایی استفاده کنند و یا پابرهنه راه بروند. استفاده از زیورآلات بین زنان هندی بسیار رایج است، از انگشتر پا گرفته تا نگینی در بینی یا گوشواره ها و گردنبندهای بزرگ. اغلب زنان آرایشی بر صورت ندارند، و تنها خالی بر پیشانی نهاده یا به چشمان خود و کودکانشان سرمه کشیده اند. گرچه استفاده از لاک ناخن را بین آن ها محبوب و رایج یافتم، لاکی که بر ناخن هاشان می زنند اغلب نامرتب، کمرنگ و تکه تکه شده است. زنان هندی موهای خود را رنگ نمی کنند و موهایشان به طور طبیعی براق، بلند، پرپشت و مشکی است. حتی بیشتر زنان سالمند به جای استفاده از رنگ، ترجیح می دهند موهایشان را به رنگ سفید نگه دارند.
حضور زنان به تنهایی و بدون همراهی یک مرد در محیط های مردانه مانند بازار پذیرفته شده است. حتی تعدادی از فروشنده ها خود زن هستند. کمتر مردی به زنان خیره نگاه می کند، اما برای من به عنوان توریستی سفیدپوست که حداقل های پوشش پذیرفته شده را نیز رعایت نمی کنم قضیه فرق می کند. فکر می کنم این دو فاکتورهای بسیار مهمی در جلب توجه طیف های مختلف مردان هندی باشند، از پسرهای نوجوان که با دیدن من هیجان زده در گوش یکدیگر پچ پچ می کنند و با اشاره و سقلمه یکدیگر را متوجه حضورم می سازند، تا مرد بزرگسالی که در ترافیک سنگین بازار چندین متر پا به پای مینی بوس ما حرکت کرد و برایم در هوا بوسه فرستاد و زبانش را به طرز چندش آور و اروتیکی تکان داد.