وقتی جنگ جهانی دوم کشورهای فراوانی را در تاریکی و وحشت فرو بردهبود، مهاجرت کورسوی امیدی بود برای رسیدن به یک زندگی بهتر و بسیاری از لهستانیها، که در دوسوی خود آلمان نازی و شوروی کمونیستی را میدیدند به سوی ایران آمدند و بسیاری از آنها در اصفهان ساکن شدند. این روایت برشی است از مجموعه یادداشتهای پناهجویان لهستانی جنگ جهانی دوم که در سال 2007 منتشر شدهاست:
در اصفهان دو زبان خارجی آموختیم. فارسی و انگلیسی. در کنارش آموزش قلمزنی هم میدیدیم. یک هنرمند ایرانی طرحهای ظریفی از پرندگان بهشتی و نقشهای اسلامی روی ظرفهای برنجی میکشید و ما با ضربههای آرام چکش بر مغار روی طرحها حکاکی میکردیم. این کار و نتیجهی نهاییاش برای بسیاری از ما شگفتیساز بود.
از میان دوستان ایرانی و ارمنیام بیشتر از همه رحیم در خاطرم مانده، چهرهاش شبیه شاهزادههای افسانههای شرقی بود، شغلش قصابی بود اما علاقهی زیادی به کُشتی داشت و این ورزش را به ما هم یاد داد. آندرانیک هم یادم مانده، از ارمنیهای آنجا بود و ما را در گردشها همراهی میکرد. همراهش کوه شیری را فتح کردیم. برای ارتباط با هم از ترکیب پیچیدهی سه زبان روسی و انگلیسی و فارسی استفاده میکردیم. شیرینی مورد علاقهامان ترکیبی بود از گردو و عسل و همیشه دوست داشتیم یک مشت کشمش و گردو در جیبمان داشتهباشیم. در این مدت سعی کردم به مهارتهای شرقیام اضافه کنم. یادم میآید زمان زیادی تمرین کردم تا بتوانم انواع بشکن را یاد بگیرم. یاد گرفتنش کار راحتی نبود، به خصوص وقتی که میخواستی با موسیقی هماهنگش کنی. روزها تلاش کردم تا بالاخره یاد گرفتم. دیگر میتوانستم با رحیم آهنگهای فارسی را همراهی کنم، بشکن بزنم و آوازهای ایرانی در وصف لالهزار بخوانم.
نویسنده: آندری چیچیبور پیوتروفسکی ترجمه: فروغ منصور قناعی