تصویر هایی که از سفر های کودکی ام در خاطرم مانده، پر است از کوه ها، جنگل ها و مزارع گندم های آماده برای درو. بزرگ تر که شدم، دیدم آدم ها، نگاه های متفاوتی به هر سفر دارند. اما برای من سفر، همیشه رفتن به کوه ها، کمپ زدن در دشت ها یا شب ماندن در خانه های محلی بود. البته آن موقع نمی دانستم اسم این سفر ها طبیعت گردی ست. یادم می آید، در شهر های زیادی در مدارس خالی اقامت می کردیم. و برای دیدن جاذبه های طبیعی به سمت روستاهای بکر با وانت و تراکتور به راه می افتادیم. یادم می آید مادرم با گیاهان معطر دشت ها آشی می پخت و کنار آتش برپا شده یک چای زغالی علم می کردیم. برای ما طبیعت گردی جزیی از زندگی همیشگی مان بود. جایی بود که خانواده ی چهار نفره ی ما را دور هم جمع می کرد. بزرگ تر که شدم دیدم چیزی وجود دارد به نام تور های طبیعت گردی. وقتی با یکی از شرکت های گردشگری، به یکی از تور های طبیعت گردی سفر کردم، فهمیدم، طبیعت گردی همان خاطره ی کودکی من است. اولین سفری که با تور طبیعت گردی رفتم، تور ماسال و ییلاق اولسبلانگاه بود. برای من بیگانگی آدم ها با تور طبیعت گردی خیلی عجیب بود. آن ها انگار آدم هایی بودند که همیشه در شهر زندگی کرده اند کنار ماشین ها و دودشان.
ماسال جایی بود میان ابر ها. همان تصویر بکر کارتون های بچگی هایم بود. با تصویر مرد روستایی کتاب های دبستانم. کلبه های چوبی ییلاق اولسبلانگاه، بوی هیزم و هوای سالم طبیعت جان می داد برای یک اقامت چند روزه کنار کسانی که دوستشان داشتم.