خلاصه همسفران نهار را خوردند و چای ذغالیشان را هم نوشیدند و بلند شدند تا به سمت روستای ناو حرکت کنند. پویا که مست لا یعقل بود تلوتلو می خورد و با یکی از مسافران به نام میلاد که خیلی جذب شخصیت پویا شده بود کج و راست می رفتند و با ما می آمدند. یکی از مسافران دیگر هم که خانم حدودا ۴۰ ساله تنهایی بود هم هر دو ساعت یکبار شروع می کرد به غرغر کردن و زمان غرغرش داشت فرا می رسید. خاله پروانه و دوستش هم نگو که واویلایی بودند از طرفی کم لیدر هم که دختری را که به عنوان مسافر در تور ثبت نام کرده بود کاشف به عمل آمد که رفیقش است و کل مسیر را در حالت قهر و آشتی و منت کشی با دختره بود من فقط شانس آورده بودم که دو سه تا از مسافران قدیمی با من بودند که حال و هوای ابری مرا درک می کردند و هوایم را داشتند وگرنه معلوم نبود با آن مسافران معلوم الحال می خواستم چه بکنم. بگذریم پیاده وی ۶ الی ۸ ساعته به ۱۲ ساعت کشید و هوا تاریک شد. همه خسته شده بودند و غرغروها شروع کرده بودند به غر زدن خاله پروانه که یک ساعت آخر برید و نقش بر زمین شد و کمک اولین و آخرین کار درستش را انجام داد و باقیمانده راه را کولش کرد. تا که آنتن دار شدم به راننده مان که از مسیر جاده آسفالته به روستای ناو رفته بود زنگ زدم که یک وانت بفرستد تا این گروه متلاشی را به روستای ناو که در دل جنگل های اسالم به خلخال قرار داشت برساند. وانت آمد و ما به ناو که اقعا روستاب بکری است رسیدیم و شام ماهی قزل آلای تازه با برنج کته خوردیم. باز پویا و آن خانم تنها داستان درآوردند و می خواستند سهم دیگران را هم بخورند که واقعا مایه آبروریزی بود. واقعا اگر آن مناظر زیبا در جنگل اسالم به خلخال نبود نمی دانستم چطور میتوانستم آن ها را تحمل کنم.
رسیدیم به بحث خانه ای محلی و تقسیم آن ها که واقعا آن هم ماجرای خودش را داشت. جوامع محلی در ایران آموزش ندیده اند و هنوز خیلی از چیزها را در مواجهه با توریست طبیعت گرد بلد نیستند معقوله هایی مثل خوش قولی ، زمان بندی و تعهد هنوز برای آن ها به عنوان مقوله های حرفه ای در نیامده است برای همین هم صاحبخانه یکی از خانه ها (چون خانه های محلی ناو کوچک بودند مجبور بودیم چند خانه اجاره کنیم) که دیده بود ما نیامده ایم خانه را به یک گروه شیرازی اجاره داده بود حالا بگذریم که ما با چه والذاریاتی آن ها را متقاعد کردیم که خانه مان را پس بدهند. من اتاق ها و خانه ها را بین خانم ها و آقایان تقسیم کردم و خودم مخصوصا توی اتاق پویا رفتم تا رفتارش را زیر نظر داشته باشم. رسیده و نرسیده دیدم توی اتاق سیگاری آتش زده و بالای سر بقیه همسفران که از خستگی بی هوش شده بودند دود می کرد به یک جست سیگار را از لای انگشتانش بیرون کشیدم و پرت کردم توی حیاط دیدم اصلا توی حال خودش نیست انگار قرصی موادی چیزی زده است. لامصب هیکلش هم گنده بود و نمیشد گرفت و یک تک اساسی بهش زد. دائم به خودم می گفتم همیشه می گویند ایرانیان خارج نشین با سواد و فرهیخته اند چرا قسمت ما این عتیقه شد؟
خلاصه بعد از یک ساعت چرت و پرت گفتن پویا خوابید ....
ادامه تور هیجان انگیز اسالم به خلخال را در قسمت بعدی بخوانید :)