سفرنامه صربستان |قسمت چهارم|
امروز قرار است از نووی ساد به بلگراد برگردم. موقع تحویل اتاق مسئول پذیرش هتل پرسید از کجا آمدهام، وقتی گفتم ایران گفت دوستش که چند روز پیش از یک سفر خیلی طولانی به صربستان برگشته، ۱۰ روزی را هم در ایران گذرانده ومعتقد است اگر بخواهد از بین ۵۰ کشوری که تا به حال دیده جایی را برای زندگی انتخاب کند، آنجا بدون شک ایران خواهد بود.
او حسابی از مهمان نوازی ایرانیها تعریف کرده و گفته در طول سفرش به ایران فقط دو شب در هتل و مسافرخانه گذرانده و بقیه شبها را مهمان ایرانی ها بوده.
من هم مهمان نوازی ایرانیها و زیبایی شهرهای ایران را تایید کردم و گفتم امیدوارم بعد از قانون لغو ویزا میان ایران و صربستان، صربهای بیشتری به ایران بیایند و زیباییهای ایران را ببیند.
تصمیم گرفتم امروز را در خیابان اصلی شهر بگذرانم، جایی که پر از مراکز خرید، رستوران و مغازه های صنایع دستی است.
در ابتدای خیابان گروه ۲۰ نفره از نوجوانان صرب مشغول نواختن موسیقی هستند و مردم بسیاری هم دور آن ها جمع شده و از آن ها فیلم می گیرند و تشویقشان میکنند.
همان ابتدای خیابان فروشگاه زارا را میبینم و داخل میشوم. لباسهای فصل پاییز با رنگهایشان دلبری میکنند. به خودم نهیب میزنم که ولخرجی نکن، همه این چیزها را بعدا در ایران هم میتوانی بخری. ولی خب همه لباسها قیمتی نصف ایران دارند و حتی به نظرم در مقایسه با استانبول (که همیشه جای ارزانی برای خرید کردن است) مقدار ارزانتر است. مدتی را داخل فروشگاه میگذرانم و چند چیز را نشان میکنم تا اگر روز آخر و بعد از خرید صنایع دستی صربستان، پولی برایم باقی ماند سراغشان بروم.
برای خرید سوغات چیزهای کوچک و جالبی وجود دارد، شیشههای کوچک حاوی "راکیا" شراب سنتی صربستان، تصاویری از کوچه ها و خیابانهای صربستان (که با آبرنگ نقاشی شدهاند و توسط نقاش در خیابان به فروش میرسند)، عروسکهای کوچکی که لباسهای سنتی مردان و زنان صربستان را به تن دارند و کفشهای آویز تزیینی کوچکی که روزگاری کفشهای سنتی صربستان بودهاند. همهشان دلبری میکنند و خواستنی هستند.
سفرنامه را در قسمت پنجم دنبال کنید...