نوروز برای من بوی نرم کننده لباس می دهد! هر بار با رسیدن روزهای پایانی سال، مادرم را می بینم که لباس های و رو تختی ها و ملحفه ها را شسته است و بوی شوینده و نرم کننده، تمام فضای خانه را پر کرده است. بلافاصله اش، تصویر حیاط خانه ی کودکی هایمان یادم می آید که سر تا سرش را رخت و لباس های رنگارنگ پر کرده است و قالی خیس خرده ای که انتظار شستن را می کشد. سال نو همیشه همین شکلی است. چه حالا که دهه ی سوم زندگی ام را می گذرانم، چه آن زمانی که فقط چهار، پنج ساله بودم و گمان می کردم آن لحظه که سال نو می شود، یک تقویم بزرگ که همه ی کره ی زمین را پوشانده، صفحه اش نو می شود. سفید و نو. مثل دفتر مشق های جدید، که از اولش تصمیم می گیریم خوش خط بنویسیم و آخر هایش، آرزو می کنیم زودتر دفترمان تمام شود. به گمانم همه ی ما، حالا توی روزهای پایانی سال همین حس را داریم. می خواهیم سال زودتر نو شود تا تصمیم های خوب و اساسی جدید زندگی مان را عملی کنیم. با انگیزه و انرژی پیش برویم. همه ی آرزوی امسالم این است که آخر های سال 94، دلم نخواهد این دفتر مشق زودتر تمام شود. دلم می خواهد تا آخرش را خوش خط بنویسم. تا آخرش را با انرژی و انگیزه پیش بروم و منتظر هیچ تمام شدنی نباشم.
حالا اگر هیچ چیز شبیه بچگی هایم هم نباشد، مامان و بابا پیر شده باشند و حیاط خانه کوچکی هایم، تبدیل شده باشد به یک واحد آپارتمان کوچک که همه ی صفایش به بالکن دو متری اش است، اما باز هم دم عید، دم این سال جدید، همان بو ها را می شنوم. همه چیز از همان بوهای همیشگی شروع می شود. همه ی این نو شدن. این بوهای کلیشه ای که هیچ وقت تازگی اش را از دست نمی دهد انگار.