یک؛
قرار بود دور هم جمع شویم و کتاب بخوانیم و همین کار را هم کردیم اما فقط همین نبود. گردشگرهای کتابخوان و کتابدوست از راه رسیده بودند، ما هم با خانم مهشید میرمعزی مترجم ادبیات آلمانی زبان رسیدم به جایی در خیابان ملاصدرا که میدلباس توریستی ایستاده بود؛ ساعت شش صبح ماشین به مقصد «دریاچه حوض سطان» حرکت کرد. پنجمینبار بود که به هوای کتابخوانی در طبیعت، تهران دودزده را ترک میکردیم تا روزی را با جمعی از آدمهایی که اولینبار میبینیم به سفری برویم که هم گردش کنیم و هم کتاب بخوانیم. در این سفر ترجمه کتاب «همه راهها باز است» به ترجمه مهشید میرمعزی را خواندیم. از قبل کتابها تهیه شده بود و بعد از صرف صبحانه در اقامتگاهی بینراهی و طی مسافتی چند 10 کیلومتری سرانجام به دریاچه نمک «حوض سلطان» رسیدیم. آفتاب بالا آمده بود و تلألؤ خورشید بر سفیدی نمکها میدرخشید.هواشناسی پیشبینی همهچیز را کرده بود الا بادی با سرعت صد کیلومتر در میانه کویر و نمک ! انعکاس تصویر گردشگرها در اندک آب مواج بر نمکهای دریاچه جذابترین سوژه عکاسی بود و ساعتی با عکاسی و گام زدن بر نمکها در دریاچه گذشت و به دلیل باد بسیار شدید و برودت هوا، زودتر از موعد برنامهریزی شده به میدلباس بازگشتیم.
دو؛
قرار بود دور هم به طبیعت برویم و یکروز را در طبیعت بگذرانیم و بگردیم و همین کار را هم کردیم اما فقط همین نبود. سفر و کتاب کنار هم عنوانی جذاب شد، برای فعالیتهای فرهنگی ما در ژیوار. مقصد بعدی ما در تور یکروزه کتابخوانی با عنوان "یک سفر ، یک کتاب" جمعه"، کاروانسرای سنگی علیآباد بود. ساعتی بعد، از دریاچه حوض سلطان به کاروانسرای سنگی علیآباد میرسیم. نزدیک ظهر است در یکی از سرسرهای عمارت پناه میگیرم تا از دست باد بیامان و لاکردار در امان باشیم، زیلوها و زیراندازها را پهن میکنیم در فاصلهای که گردشگرها جاگیر شوند، کتاب «همه راهها باز است» را توزیع میکنیم و من به سراغ علم کردن آتشی بیرون از محوطه عمارت میروم و مهشید میر معزی و دیگر گردشگران هم مینشینند تا کتاب بخوانند و از کتاب بگویند.
[[{"fid":"6417","view_mode":"default","fields":{"format":"default","field_file_image_alt_text[und][0][value]":"","field_file_image_title_text[und][0][value]":""},"type":"media","attributes":{"height":"494","width":"660","style":"display: block; margin-left: auto; margin-right: auto;","class":"media-element file-default"},"link_text":null}]]
سه؛
اصلاً قرار بر همین بود دور هم جمع شویم در طبیعت و کتاببخوانیم و نزدیک ظهر وقت پرداختن به کتاب رسیده بود. مهشید میرمعزی با معرفی کتاب «همه راهها باز است» صحبتش را آغاز میکند، از نویسنده کتاب «آنه ماری شوارتسنباخ» میگوید. او سیاحی سوئیسی بود که برای نخستینبار سوئیسیها با روایت او از ایران بیشتر از سرزمین ما مطلع شدند. آنه ماری شوارتسنباخ در سال 1939- 1940 به افغانستان سفر میکند و در مسیر بازگشت به سوئیس از ایران هم میگذرد و در این کتاب از ایران و خلقیات ما ایرانیها مینویسد. مهشید میر معزی گفت:« از آنجایی که به سفر آمدیم، ترجیح دادم این کتاب را که یک سفرنامه است بخوانیم و دربارهاش حرف بزنیم» کتابی که خانم مترجم آن را بسیار دوست دارد. مهشید میر معزی بخشهایی از این کتاب را برایمان خواند و من در مسیر سرسرا و بیرون عمارت برای روشن نگه داشتن آتش و درست کردن چای ذغالی در رفت و آمد بودم و گردشگرها هم در بحث و سخن و در حال گوش سپردن به روایت جذاب آنه ماری شوارتسنباخ از ایران ! گویی همیشه برای ما ایرانیها مهم بوده است که دیگران دربارهمان چه میگویند!
چهار؛
حوالی پنج غروب است آفتاب پایین و پایینتر میرود و ما راهی تهران میشویم در مسیر ترافیکی سنگین است و چند سانحه تصادف رانندگی اتفاق افتاده است و ما منتظر باز شدن راه تا ساعتی دیگر به تهران برسیم. قرار بر همین بود؛ کتاب بخوانیم و گردش کنیم اما فقط همین نبود، تجربهای دیگر و متفاوت را از سر گذراندیم. امید داریم تا خواندن صدها کتاب دیگر در صدها سفر دیگر بر نمکها، کویرها، جنگلها و کوهها و دشتهای زیبای ایران بزرگ پای بکوبیم به امید روزهای روشنتر و پر از گردش و کتابخوانی.
[[{"fid":"6415","view_mode":"default","fields":{"format":"default","field_file_image_alt_text[und][0][value]":"","field_file_image_title_text[und][0][value]":""},"type":"media","attributes":{"height":"471","width":"633","style":"display: block; margin-left: auto; margin-right: auto;","class":"media-element file-default"},"link_text":null}]]